امي تيسامي تيس، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

امی تیس،فرشته ما

وابستگی

اين روزها از شدت وابستگي ات به خودم هم نگرانم و هم غرق غرور. از اينكه اينقدر دست و پام بسته است كه براحتي نميتونم به كاراي بعدازظهرم برسم و بايد ساعتها رو در انتظار سپري كنم تا بتونم تو رو پيش مادرجون، خاله يا بابا بذارم و كلي زمان از دست بدم، از اينكه بايد روي فعاليتهاي فوق برنامه ام مثل تدريس، ورزش و باشگاه، رفت و امدها و تفريحم يه خط قرمز  بكشم و استقلالي نداشته باشم، اصلا راضي نيستم. از طرف ديگه وقتي ميبيتم اون وقتا چه راحت راه مي افتادي با بابا اين ور و اون ور و ساعتها سراغمو نميگرفتي ولي حالا اصرار داري هر جا هم ميخواين برين منم بايد همراهتون باشم و تنها نميذاري منو و لباتو جمع ميكني و ميگي: من با مامانم ميام. &nb...
21 تير 1390

پرنسس من

آروم براش ميخونم تا خوابش بگيره. در كمال آرامشه. بهش ميگم : بخونم برات؟با چشماش ميگه :آره و من ميگم: عروسك من، خانم كوچولوي من، فرشته من،زندگي من، پرنسس من؟ يهو برميگرده به طرفم و ميپرسه اينو از كجا ياد گرفتي؟!!! ميگم :چيو؟ ميگه: پرنسس منو؟ من: يادم مياد مدتهاست اين كلمه رو بهش نگفتم.به گوشش آشنا نيست. پ.ن: واكنش رو دارين ديگه!؟ ...
18 تير 1390

واکنش

ساعت ١١:٣٠ شبه.یه خوشحالی سریع میاد گوشه دلم که امشب زودتر از ١٢ شب کارهای آشپزخونه  و مهم خونه تموم شده و معنیش اینه که من میتونم با دخترک قبل از نیمه شب بخوابیم. حسابی خسته ام.درد پام دوباره داره اذیتم میکنه و بهش فشار آوره ام.چند دقیقه روی کاناپه دراز میکشم و بلافاصله امی تیس میاد چسب من درحال شیرخوردن قبل از خواب میخوابه. شیر رو که خورد میبرمش برای دستشویی آخر شب و مسواک و تعویض لباس و  بهش تذکر میدم سریعتر ... یکم تندتر...عجله کن دیگه . ساعت داره میشه ١٢.عجب ... چه زود زمان داره میگذره ! یکی دو بار این تذکر رو تکرار میکنم.نمیخوام استرس خودمو بهش منتقل کنم ولی منم خسته ام و نیاز به استراحت با برنامه دارم و از نطر بدنی د...
14 تير 1390

ملخ بازی

ديروز يه ملخ شيطون مهمون حياط ما بود و امي تيس و بابا هم دنبالش . چون دوست داريم امي تيس الكي از چيزي نترسه دقت ميكنيم برخوردمون طبيعي باشه و خوشبختانه اصلا ترس بيمورد از جك و جونور نداره.مثلا فكر كنم اگه من منعش نكنم براحتي با دست و پاهاي يك سوسك چندش آور هم ورميره(ببخشين گلاب به روتون ديگه.اگه تغييراتي توي سيستم گوارشيتون اتفاق افتاد! ) خلاصه كه ايشون بسي لذت بردن از ملخ بازي ديروز و بابايي هم بسيار مشعوف و راضي ازاينكه دختركش براحتي از چيزي نميترسه. ...
12 تير 1390

مهمونی رفتن ما

حسابي شاكيم از دست خوردنش.اصلا برنامه خوب و مقوي رو نميتونم براش اجرا كنم عليرغم اينكه بسيار به تغذيه اش اهميت ميدم. مثلا ديشب توي تالاري مهمون بوديم.موقع پذيرايي با وجوديكه توي خونه گيلاس رو هميشه دوست داره اونجا با كلي اصرار و توضيح يه دونه خورد اونم با دو نيم كردن و صرف وقت بسيار و اصلا به شيريني و ميوه هاي ديگه نگاه نكرد. درعوض موقع شام كه ميوه رو جمع كردن از من زردآلو خواست كه تمايلي به خوردنش نشون نميده و نق نق رو شروع كرد.منم مجبور شدم از پيشخدمتي كه اتفاقا كنارم وايساده بود درخواست يه دونه زردآلو كردم(به چه كاري آدمو وادار ميكنن اين بچه ها!).چند دقيقه بعد ديدم زردآلو بدست اومد پيشم و بعد با اشتهاي كامل و سريع اونو خورد.ميدونم كه حس...
2 تير 1390
1